سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زنیت
قالب های وبلاگ آمادهدایرکتوری وبلاگ های ایرانیانپارسی بلاگپرشین یاهو
خوردن از سرِ سیری، خواب بی شب زنده داری، خنده بی [مایه] شگفتی، ناله و مویه بلند به هنگام مصیبت، و بانگ نای در نعمت و شادمانی، نزد خدا سخت ناپسند است . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
نویسنده : فرحناز:: 88/6/12:: 5:48 صبح

یا از دوستش که معلوم نیست چه جوری خوابگاهو دو در می کنه می ره با دوست پسرش که تازه حاضری هم می خوره!!!!!!!!

واقعا این مملکت قراره چه جوری بشه!!!!؟؟؟؟

همکلاسی کلاس زبانم تازه آتش نشانم هست

اینقده خفنه! یه بار بهم گفت هفته دیگه می یای بریم شمال.....منم که اینقدر این دختر خفنه گفتم می دونی که دارم می رم ..سر جریانای رفتنم و امتحاناتی که باید بدم اصلا وقتی ندارم.....

خلاصه یه چند دفه که هر دعوتیشو پیچوندم..دیگه الان هم روابطمون معمولی شده هم دیگه نمی گه بریم بیرون یا....

فکرشو می کنم خندم میگیره!!! من حتی با یه دختر جرات ندارم برم بیرون....حالا اون سفرشون که بماند قاطی بود و .......................عمرا اگه برم!

با 100 نفر هست از اون طرفم با پسری که باهاش 8 سال دوست بوده هم هست!!! ولی اون که زنگ می زنه با اونم می حرفه بعدم بهم می گه می دونی مهرداد (همین دوستش که 8 ساله باهاشه) فکر می کنه همه چیز عادیه.....ولی بعد از یه سری جرباناتی که پیش اومده بینمون دیگه من اون آدم قبلی نیستم! جالبه یه بار سر اینکه من چند تا جوش زدم گفت قرص ضد بارداری بخور....که من گفتم نه و ....و هیکل آدم تغییر می کنه و ....(حاا جالبیش اینه که من اینو علما می دونم جریاناتش چیه...) بعدش می گه . نه! من چهار سال می خورم دیگه!!! (منظورش با مهرداد بود!!!!!!!!!) یه کم گفت بعد که دیگه دید دهن و چشای من همینجوری باز مونده متوجه عکس العملم شد و بحث و تموم کرد...

وای خدایا به چی و به کی میشه اعتماد کرد؟!؟!؟!

خدایا هیچ وقت..هیچ وقت نمی خوام چنین اتفاقای واسه من بیفته.....یا گناهها و خیانتهای اینچنینی واسه خودم عادی بشه و خودمم بشم یه همچین آدمی....

 منشی شرکتم 35 سالشه بعضی وقتا که بیکاریم و شروع می کنیم به حرفیدن ...بعضی چیزا رو واسش تعریف می کنیم...شاخای اونم در می آد...

سری پیش می گفت شما ها که خودتون توی بازی نبودید و فقط اطرافیان و دیدی این جوریه! وای به حال اونایی که توی ماجرا بودن (خب مسلما تجربه و چیزایی که اونا می بینن خفن تره...) وای به حال من (خودشو می گه) که دو تا دختر دارم!!!

از وقتی دیده منم دارم می رم از ایران...اونم دخترشو فرستاده آلمانی...می خواد یه ذره که بچه هاش بزرگنر شدن اونم از ایران بره...

یه دریچه های امیدی برام باز شده...

یه دانشگاه آمریکایی توی فرانسه

یعتی راستش اونا هم خودشون خیلی پیگیریم کردن...دو تا دانشگاهن الان که خیلی پیمو می گیرن...دارم OK  می کنم

ههههههههههههههههها ها ها هاها کلادیو قرار بود دوشنبه بزنگه..تا رسیدم کلاس آلمانیم دیدم رو موبایلم شماره فرانسه افتاده...فکر کردم کلادیا بوده و با منجر باید الان اینترویو کنم....وای ...خدایا ..زنگ که زدم اسم کوچیکمو گفتم ....وصلم کردن..یه آقایی برداشت....گفتم فکر می کنم کلودیا باهام تماس گرفته.

آقاهه با یه لهجه غلیظ آمریکایی گفت نه من بودم....خلاصه یه تشکر از تماسم کرد و حرفیدیم و .....گفت که الان برام ایمیل می زنه و .......


نظرات شما ()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

94359:کل بازدید
76:بازدید امروز
80:بازدید دیروز
درباره خودم
زنیت
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;)
لوگوی خودم
زنیت
لوگوی دوستان













لینک دوستان

پر پرواز
دوزخیان زمین

فهرست موضوعی یادداشت ها
زنیت[20] .
بایگانی
مقدمه
آرشیو 2
دلتنگی های همیشگی
خاطره
اشتراک